دیشب دوباره خوابشو دیدم .................. دلم براش تنگه .... امروز وقتی با نت کار می کرذم ، وقتی حواسم نبود ، وقتی سرمو کج کرده بودمو تکیه داده بودم رو کف دستم ........ وقتی همه چیزو پس می زدمو حتی به اینکه خوابش چقدر شیرین بود فکر نمی کردم ، .......... یهو آروم آروم اشکا از گوشه ی چشمم پایین ریختن .............. حتی بغض هم نداشتم .......... حتی گلوم نمی لرزید یا چونه م ............ فقط اشک بی هیچ سرچشمه ای می جوشید و می ریخت .............. دارم ازش رد میشم اما حتی با اینکه وانمود می کنم سخت نیست سخته ............ حتی با اینکه با اینکه به خودم می گم اونقدرام مهم نیست اما انگار مهمه ............. برای قلبم که اینطوری تو سکوت گریه می کنه مهمه ........ بیرون بارون میباره ، انگار همرا باهاش اشکام ، قلبم و اون ، می بارن ........................
باز هم با نوشته هات منو جادو کردی! اونم توی اولین باری که اومدم اینجا

تبریک بابت وب قشنگت،
از این به بعد مهمون همشگیت هستم
من که رسما معتاد زیرنویس ها و ترجمه هات شدم
عزیزدلمی ......... همیشه از اومدن مهمونی مثل تو خوشحال می شم ...... مرسی




دوستم حستو خیلی قشنگ گفتی راست می گی بعضی وقتا دلم انقدر واسش تنگ میشه که بعده 6 سال وقتی یادش می افتم یا خوابش رو می بینم نا خداگاه اشکام می یاد حیف فقط حیف که دیگه هیچ وقت نمی شه اونو دید .... خیلی سخته
اجی خیلی جملاتت خوشگل بودن
مرسی عزیزم ...............

